آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

تولد بابا اميد

اين هديه آسماني چشمانت دلبسته به شمعداني چشمانت اي عشق تولدت مبارك ، قلبم تقديم به مهرباني چشمانت پدر بي مثال و همسر مهربانم تولدت مبارك   دوشنبه 20 آذر تولد بابا جون بود  اين دومين ساليه كه با تو تولد بابايي رو جشن گرفتيم و حضور تو نازنينم همه چيزو زيبا و دلنشين و ماندگار مي كنه امسال تصميم گرفتم يه جور جديد بابايي رو غافلگير كنم واسه همينم صبح روز تولد قبل از بيدار شدن آوينا اول يكي از غذاهاي مورد علاقشو آماده كردم بعد به همراه آوينا خانم از خونه بيرون رفتم گل ، يه جعبه رولت و يه كارت پستال خريدم و  به محل كار اميد جونم فرستادم كه شنيدم حسابي غافلگير شده بود و خوشحال. بعدم موقع ناهار ب...
29 آذر 1391

16 ماهگيت مبارك نازنينم

باز هم هفدهم رسيد همان روز مقدسي كه تو با آمدنت و حضورت به آن قداست بخشيدي........ واينبار اين روز زيبا نويد 16 ماهه شدنت را به من مي دهد مباركت باشد كودك نيك سرشت من      امكان ندارد نامي از 17 ببينم و بشنوم و خاطره آن روز باشكوه شكفتنت و مادر شدنم در ذهنم مرور نشود كه هفده با من عجين شده است. دوستت دارم ...
17 آذر 1391

بازي و سرگرمي عروسكم

بازيها و سرگرميهاي آوينا خانم از بعد از يك سالگي خيلي زياد شدن كه البته با اكثرشون مدت كوتاهي در حد دقيقه سرگرمه و بيشتر وقتشو به كابينتا، لباسشويي ، جاكفشي و بقيه وسايل خونه اختصاص ميده تعدادي از اونا رو اينجا مي نويسم تا وقتي بزرگتر شد ببينه و رو لباي خوشگلش لبخند بشينه   عسلم وسط دوچرخه سواري شيرين كاري مي كنه كه البته گاهي ماماني رو حسابي مي ترسونه   خونه سازي بازي مورد علاقه دخترمه كه با گذاشتن تك تك آجرا به ماماني نگاه مي كنه يعني تشويقم كن و اما زنگ مدرسه كه يكي از سرگرميهاي مورد علاقه آويناست مخصوصا اگر كتاب دفتراي ما رو خط خطي كنه وقتي با زبون شيرينش مي گه بي ايس يعني بنويسم زود تسليم مي شم...
15 آذر 1391

ماه محرم

عالم همه محو گل رخسار حسين است ذرات جهان در عجب از كار حسين است داني كه چرا خانه حق گشته سيه پوش يعني كه خداي تو عزادار حسين است عكساي محرم پارسال(مراسم شيرخوارگان حسيني در شاهچراغ) روز عاشورا و اما امسال روز تاسوعا  هوا باروني بود و آوينا هم سرما خورده واسه همينم خونه مونديم فقط بابايي به نيت سلامتي دخمل نازنينم گوسفند قربوني كرد روز عاشورا هم به خاطر حال آوينا فقط يه كوچولو بيرون رفتيم تا دخترم ببينه كه خيلي خوشش اومده بود و با دستاي كوچولوش سينه ميزد كه تازه چند روزيه ياد گرفته ماماني فداش بشه الهي تو يكي از دسته ها چند تا شتر بود كه آوينا خوشش اومده بود  برديم سوارش كرديم ...
12 آذر 1391